عشق دوم و سوم
منطقی بودن در دوران عاشقی کار سختی است. اما اگر بپذیریم که همه عشق ها ممکن است واقعی نباشد...
این موضوع با دلیلهای زیادی قابل اثبات است. عشق پایدار، از بعد روانی انسان را تکان می دهد و نگرش ها، فکرها و باورها را به شدت دگرگون می کند. در این عشق، بعد جنسی در مراتب پایین تر قرار می گیرد. اما در عشق هایی که اصالت ندارند و واقعی نیستند، شاید ابتدا ابعاد روانی و فکری مهم باشند، اما به تدریج بعد جنسی جایگزین آنها می شود و عشاق فقط تلاش می کنند که به یکدیگر برسند.
وقتی چنین اتفاقی هم می افتد و مثلا آنها با یکدیگر ازدواج می کنند، دیگر هیچ چیز جدید و قشنگی در عشقشان باقی نمی ماند؛ برای همین است که معمولا آغاز عشق از سرانجام آن بهتر و زیباتر است. در هر حال، عشق زندان است، زندانی بس تاریکا برای بیرون آمدن از عشق و شناخت میزان اصالت آن، هیچ چاره ای جز گذشت زمان نیست. وقتی عشق آمد، به آن سلام کنید، ولی همه قلبتان را به آن نسپارید. کمی صبر و حوصله کنید. زمان معلم خوبی است و خیلی چیزها را عوض می کند.
عشق را نمی توان به زور بیرون کرد. خیلی مهم است که آدم از عشق با شناخت و آگاهی بیرون بیاید. منطقی بودن در دوران عاشقی کار سختی است. اما اگر بپذیریم که همه عشق ها ممکن است واقعی نباشد، حداقل می توانیم به خودمان بقبولانیم که : به خاطر عشق، بلافاصله همه چیز زندگی را کنار نگذاریم، احترام و محبت دیگران را از دست ندهیم، نظم زندگی را کاملا به هم نریزیم، با دیگران و به خصوص پدر و مادر درگیر نشویم و تا جایی که امکان دارد، خود را کنترل کنیم. و پایان سخن: عشق، هم می تواند زنجیری باشد برای یک جا ماندن و هم بالی برای پریدن. از عشق به زندان تاریک تعبیر کردیم. ولی زندانی که اگر دوره آن خوب طی شود، انسان را آبدیده و با تجربه می کند. روح او را صیقل می دهد و از بند خود می رهاند. عشق می تواند زمینه ای برای تعالی و عروج انسان باشد و مقدمه ای برای درک مفهوم عشق الهی. و از انسان انسانی دیگر بسازد.
عشق می آید، ولی کاری نکنیم که دائما در حالت رفت و آمد باشد! اما جوانی و روزمرگی، روزمرگی خطری است که زندگی را تهدید میکند. روزمرگی یعنی یکنواختی در زندگی، آمدن و رفتن روزها و شبها بدون وجود تلاشی نو، عادت به حرکت نکردن و تسلیم شدن در برابر هر چه پیش آید.
بی تردید، هر یک از ما رؤیاها و آرزوهایی داریم که می خواهیم در زندگی به آنها برسیم. برای من روشن است که آنچه میدانید هدفی که به سوی آن می روید، و آنچه دارید، معیار واقعی موفقیت شما نیست. به نظر من، موفقیت جریان مداومی است که ضمن آن مشتاق و آرزومند موفقیت های بیشتری هستیم. فرصتی است که به تدریج از نظر روانی، اجتماعی، جسمی، ژرف اندیشی و وضعیت مالی رشد کنیم و در عین حال، به طریقی مثبت با دیگران همکاری نماییم. راه موفقیت همیشه در دست ساختمان است. موفقیت پیش رفتن است، نه به نقطه پایان رسیدن.
زندگی سخت است، اما آسان هم هست. زندگی زمانی سخت تر میشود که به روزمرگی عادت کنیم. و از روی ترس، بی حوصلگی یا بی هدفی، حرکت کنیم و درجا بزنیم. زندگی زمانی آسان می شود که به قول رابینز، بپذیریم که : « راه موفقیت همیشه در دست ساختمان است. ساخت و ساز این راه به وسیله خود ما صورت میگیرد و عمله و بنای آن خودمان هستیم».
حرکت کردن. اگر منتظر بمانید که اوضاع جور شود تا بتوانید حرکتی بکنید، به احتمال زیاد این انتظارتان بی پایان خواهد بود. به قول بزرگی: عظمت زندگی در علم نیست، بلکه در عمل است. از هر نوع روزمرگی و رکود بیرون بیایید، حرکتی بکنید، توانایی ها و انرژی هایتان را آزاد کنید، زندگی را جدی بگیرید، به فلسفه زندگی اهمیت دهید، اندیشه های خرافی خود را کنار بگذارید، هوا و هوسها را کنترل کنید.یعنی اگر هر دم و لحظه زندگی را با ارزش بشمارید، احساس طراوت و شادابی بیشتری خواهید کرد. روزمرگی مایه تنبلی است، عامل فرار از اندیشیدن، رضایت دادن به حداقل ها، زمینه ساز بدبینی و منفی اندیشی، و در نهایت، دلیل ناکامی ها و ناشادی های آینده زندگی است.
حتی اگر شما یک دبیرستانی پرشور و پرحرارت باشید که در پوست خود نمی گنجید، باید یادتان باشد که همیشه وقتتان مفید سپری نمی شود و وقتهای هدر رفته بسیاری دارید. فرض کنید با دوستتان قرار گذاشته اید بروید کوه. خیلی ساده او دیر سر قرار می آید و شما باید زمان زیادی منتظرش باشید.
راستی چرا ما فکری برای وقت های مرده مان نمی کنیم؟ حتی پرمشغله ترین آدم ها هم پرت وقت دارند. اگر فکر میکنید دوستتان ممکن است دیر سر قرار حاضر شود، کتابی بردارید و تا آمدن او شروع به خواندن کنید. شاید همیشه این کار مقدور نباشد. این جور وقت ها یک پیراهن جیب دار خیلی به کار می آید. می توانید برگه های کوچکی درست کنید که وزنی ندارند و آنها را داخل جیبهایتان بگذارید.
روی برگه ها را به تناسب علاقه تان پر کنید. مثلا می توانید یک روی برگه شعری را که دوست دارید حفظ کنید. آنجا بنویسید، یا آیه ای از قرآن، یا یک فرمول شیمی و یا هر چه دوست دارید، پس از مدتی متوجه می شوید چقدر مفهوم کلمات، با این کار برایتان روشن تر است و اگر شعر یا قرآن روی برگه تان باشد، ناخودآگاه به کشف های جدیدی از کلمه ها می رسید.
یادتان باشد، همیشه توی جیبهایتان این برگه های کوچک بگذارید. ارزش آنها را در صف نانوایی، سر صف اتوبوس یا وقتی توی اتوبوس ایستاده اید تا به مقصد برسید، وقتی معلم دیر می کند، وقنی خیاط یا عکاس سفارش شما را هنوز انجام نداده است و از شما می خواهد صبر کنید، و خیلی وقت های دیگر به خوبی خواهید دانست. این روش برای سرزدن به درس هایی که همیشه از آنها گریزان هستیم هم روش خوبی است. وقتی شما حل یک مسئله ریاضی را توی جیبتان بگذارید، زمانی خواهد رسید که به آن سر بزنید، آن را حلاجی کنید و بفهمید که : آن قدرها هم که فکر میکردید، مشکل نبوده است.
حتی خیلی وقت ها داشتن یک برگه سفید با یک قلم اهمیت ویژهای دارد. مطمئن باشید، هر چیزی توی آن برگه نوشته شود، بعدها هیجان انگیز خواهد بود: خاطره آن روز، یا اتفاقی جالب سر صف نانوایی، کاری که شما اغلب یادتان می رود انجام دهید و ناگهان به ذهنتان می رسد، لطیفه های جالب مرد سلمانی، وقتی منتظرید نوبتتان شود، و خیلی چیزهای دیگر، شاید خانواده شما اهل مسافرت باشند یا گاهی برای خودتان سفری پیش بیاید. توی اتوبوس، خواندن کتاب یا مجله چشم را اذیت می کند. اگر می توانید یک واکمن با یک گوشی کوچک دست و پا کنید و نوارهای مورد علاقه تان را توی اتوبوس گوش کنید. شاید شما حوصله هیچ کدام از این کاغذبازی ها را نداشته باشید. در این صورت، دست کم می توانید برای فکر کردن در زمانهای مرده برنامه ریزی کنید و اجازه ندهید مرغ خیالتان هر جا که خواست، برود.
منبع: دخترانه، مهدی نیک خو، مؤسسه بوستان کتاب،چاپ اول،قم 1393
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}